تاوان معلمی /بخش پانزدهم / بداقی
اندیشه وهنر معلم
راه معلم: مابایدبرای رسیدن به دموکراسی ازکودکان آغازکنیم،تنهاراه رسیدن به دموکراسی آموزش وپرورش است.

تاوان معلمی / بخش پانزدهم / بداقی 

بامداد روز یازدهم اردیبهشت 1394بود،من تا بامداد فقط نیم ساعت بطور نشسته چرتی زده بودم.کارم شده بودبیقراری،دوش به دوش سکوت، ثانیه ها را می شمردم.

آنچنان سکوتی بود،که حرکت بالهای مگسی را می توانستی شنید،حس می کردم کسانی ما را به تماشا نشسته اند،ازاین سوی سلول 6متری به آن سوی سلول از قطر آن فقط 7گام کوچک بود،گامها را می شمردم،رفت و برگشت ها را نیز می شمردم،در سلول فهمیده بودم،اگر بشر شماره (عدد)را کشف نمیکرد،چه بد می شد،شمردنها تخمه هایی بودند،که من با آنها لحظه هایم رابه دوش تصور می کشیدم و با خود به هر سو می بردم،یا شاید آنها مرا به هر سو می خواستند می بردند،از دریچه ی 15 در 15 سانتی م نگاه می کردم،همه چیز تری راهرو راسر  جایش بود،موکت خاکی رنگ و دیوار،و درسلول دیگری که تا من آنجا  بودم باز نشد.چیزی که در نخستین لحظه های ورود به سلول توجه مرا به خود جلب کرد،اطلاعیه ای بود که با خط درشت روی دیوار سلول زده شده بود،نکته ی خنده داری که دراین اطلاعیه بود،بازداشتی ها را مهمان خطاب کرده بود،و ضمن خیرمقدم به مهمانان عزیزازبازداشتی ها خواسته بود،که در مدت چند روزی که در این اتاق مهمان ما هستند؛چند نکته ی زیر را رعایت کنند.

هنگام بیرون رفتن از اتاق زدن چشم بند الزامی می باشد.

 نظافت اتاق بر عهده ی مهمانان عزیز می باشد.

روزهای پنج شنبه روز نظافت است.

رعایت سکوت الزامی است.

از گفتگو با اتاقهای کناری جدا خودداری شودو..........

گاهی از آن پستوهاصدای پای پاسبانی به گوش می رسید،من حس شنوایی ام فعال تر می شد،اما باز خاموش می شد،صدای پرندگان تنها چیزی بود،که مرا به زندگی فرامی خواند،وتصور باغ را درباور من زنده می کرد،درسکوت جهنمی بازداشتگاه دو الف پرندگان به یمن اینهمه دلهره و خفقان ،بهشتی یافته بودند،که در آن به دور ازشکارچیان و کودکان بازیگوش آرامش راتجربه کنند.

نیمه های شب پاسبانی گذرش به راهروی خلوت ما افتاد،من پشت دریچه ایستادم،راهرو را می نگریستم،هنگام عبورش به من نگاهی انداختم،نخواستم سکوت دلخواه او رابشکنم ،پرسشی داشتم،اما این پرسش خشم او را برانگیخت:

ببخشید میشه به  من بگی ساعت چنده؟

بااین پرسش من عصبانیت در چهره اش نمایان شد، اما برای این که مرا بی خیال ادامه ی گفت و گو کند ،پاسخ داد:ما نمی توانیم ساعت را اعلام کنیم.

-        چرا مگه چی میشه؟

(کلافه شده بود) خلاف قانون است.

-        مرد حسابی کدوم قانون؟ توی این کشور 3 هزار میلیاردرروشنی روز دزدی میشه خلاف قانون نیست، اعلام ساعت در تاریکی شب خلاف قانونه؟ کجای دنیایی؟

مرد پاسبان که بعدها فهمیدم سرشیفت بوده است،غضبناک به من نگاهی انداخت ،اما چون نمی خواست سکوت بندبه هم بخورد به همان نگاه خشمگین برای هشدار به من اکتفا کرد،من هم تاگم شدنش درپیچ وخم راهروی پیچ در پیچ ،به همان شیوه ی نگاه خشم آلودش او را تعقیب کردم.

  سلول من هیچ پنجره ای یا دریچه ای به بیرون نداشت،بالاخره اندک اندک صدای به هم خوردن درها  به گوش رسید،من فهمیدم که  صبح داردمی آید،اما ریتم آمدنش بسیار کنداست،صدای باز شدن دریچه های کوچک از ابتدای سالن به گوش می رسید،صدارفته رفته داشت به من نزدیک می شد،فهمیدم صبحانه تخس می کنند،یک چای توی لیوان یکبار مصرف،یک نان توی یک نایلون،که در آن سه تا چهارحبه قند و کمی پنیر نیز گذاشته بودند.

نوبت به سلول من هم رسید،دریچه ی پایینی در،مانند گلن گدن برنو کشیده شد،ازاینکه صدایی به گوشم رسید وجنب و جوشی پدیدار شد،خوشحال شدم.کش وقوسی به پیکرخسته ی خویش دادم،بیش از 700بار طول و عرض سلول راتاصبح مرور کرده بودم،از تخیل کردن هم خسته شده بودم،اما تخیل رهایم نمی کرد. سلولهای مغزم  خسته وکلافه شده بودند،اما نمی شد،کاری بکنم، درمانشان خواندن یا نوشتن یا گفت و گو باکسی بود،یا آمدن به دنیای واقعیت ها،حس می کردم در دنیای خیال زنده ام،با خود می گفتم "راستی این چه قدرتی است که نمی گذارد من باسلول بغلی که او هم یک انسان تنها است سخنی بگویم؟ یعنی من آن اندازه ناتوانم، که ازترس مامورهانتوانم اینکار را بکنم،چیز دیگری باز به ذهنم رسید که سکوت را ترجیح دادم،وآن صبر وبردباری بود،باخود گفتم "اگرسکوت و تنهایی را تحمل نکنم آن هم خودش نوعی ناتوانی است،48 سال حرف زده ام،چه شده؟ ده روز هم سکوت کنم،چه می شود؟"

دنیای تخیل ناجی انسانهای تنهاست،امابه گمانم تخیل بیش اندازه هم موجب دیوانگی خواهد شد.

یکی از بزرگترین مشکلات انفرادی بی اشتهایی است،درانفرادی بهترین غذاها را برای بازداشتی هافراهم می کنند، اما بیشتر افراد حتی یک لقمه هم نمی توانندبخورند،من تجربه ی انفردای 209 در سالهای 85و88را داشتم،جای نگرانی نبود.

بالاخره دریچه ی پایین باز شد،دستهایی باشتاب نایلونی را درون سلول انداخت،بیرون سلول کنار دریچه لیوان یکبار مصرفی با کتری پر شد،دستهافریاد می زد که صاحبش پیرمردی 70 ساله است،اینطور هم بود.

در بازداشتگاه 209 که در دست وزارت اطلاعات است،دادن غذا اینگونه نیست،مامورها در را باز می کنند،غذا را با احترام و خوش و بش مختصری تحویل بازداشتی می دهند،و میروند.

من صبحانه راگرفتم،وتابیخ آنراخوردم،درخواست چای دیگری دادم،بیشتردلم می خواست حرف بزنم ،حتا با کسی که زندانبان من است،اورا صدا زدم و صبحانه ی بیشتر خواستم،امافهمیدم که در این کشورزیاده خواهی های کوچک ممنوع است،درخواست چای دادم اما باز زیاده خواهی محسوب می شد.

چیزی که آزار دهنده بود،لامپ ها بودند که در تمام شبانه روز روشن بودند،بالاخره بار دیگر صدای باز شدن جفت درسلول من ،فضای راهرو را پر کرد.پیرمردی که صبحانه را داخل سلول من انداخت در را باز کرد،باشتاب از من خواست چشم بندم را بزنم و بیرون بروم،من هم به سرعت چشم بند را زدم و بیرون رفتم،مانندسربازی که برای شمشیرزدن آماده ی رزم شود،زندانبانها برای اینکه در دل زندانی وحشت ایجاد کنند،مرتب بدون مکث زندانی را به تند رفتن وادار می کردند،آنهاراازپشت سرمرتب هل می دهند و غرغر می کنند،شیوه ی برخوردوکشاندن بازداشتی برای بازجوی به سفارش بازجو ها بستگی دارد،آنها دستور می دهند،به تندی برخورد شود یابا آرمش.
در دو الف چون کف راهرو موکت بود،مابایدپای برهنه تا دو در راهرو میرفتیم و در آنجاپس از گذشتن از چند پیچ و خم وپایین رفتن از چند پله واردمحوطه ای می شدیم،که هوا خوری بود،در ساختمان دیگری در درون هوا خوری که دیوارهای آجری قرمز رنگی داشت،

باز می شد،به دستور زندانبان پشت درساختمان بازجویی ایستادم،زندانبان زنگ آیفونی که پشت در بود،را به صدا درآورد،درباز شد،ما وارد محوطه ی ساختمان بازجویی شدیم،کسی آمد برگه ای را که در دست زندانبان بود، گرفت امضاکرد ،مرا تحویل گرفت،و زندانبان برگشت.


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:

شنبه 26 فروردين 1396برچسب:, :: 16:37 :: نويسنده : *** راه معلم ***

مابرای رسیدن به دموکراسی،بایدازکودکان آغازکنیم ////////////// ///////////////
درباره ی سایت

به سایت اندیشه وهنر معلم خوش آمدید.>>>>>>>>>>>> راه معلم : ماناچاریم دموکراسی راازکودکان آغازکنیم. / تنهاراه رسیدن به دموکراسی آموزش وپرورش است./ آموزش دموکراسی ازگفت وگو آغازمی شود./کودکان رابایدبه شنیدن حرف همدیگرعادت دهیم/ وجدان بیدار/ پذیرش منطق /تعادل عقل و احساس / پرهیزازمفت خوری / رعایت قانون جمع / برتری منافع جمعی بر منافع فردی / این تفکر که "هیچکس بدون اشتباه نیست."رابایدبه کودکان بیاموزیم. /// اصل ۳۰ قانون اساسی جمهوری اسلامی : دولت موظف است وسایل آموزش و پرورش رایگان را برای همه ملت تا پایان دوره متوسطه فراهم سازد و وسایل تحصیلات عالی را تا سر حد خودکفایی کشور به طور رایگان گسترش دهد. //// اصل ۲۶ قانون اساسی جمهوری اسلامی : احزاب، جمعیت‏ها، انجمن‏های سیاسی و صنفی و انجمنهای اسلامی یا اقلیتهای دینی شناخته‌شده آزادند، مشروط به این که اصول استقلال، آزادی، وحدت ملی، موازین اسلامی و اساس جمهوری اسلامی را نقض نکنند. هیچ‌کس را نمی‌توان از شرکت در آنها منع کرد یا به شرکت در یکی از آنها مجبورکرد.
تنهاراه رسیدن به دموکراسی آموزش وپرورش است ..........
">
تازه ها
نويسندگان


خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 38
بازدید دیروز : 49
بازدید هفته : 132
بازدید ماه : 115
بازدید کل : 5627
تعداد مطالب : 169
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1